ولایت و بصیرت

چرا با استکبار جهانی باید مبارزه کرد؟؟

دوشنبه, ۶ دی ۱۳۹۵، ۰۸:۳۰ ق.ظ

مبارزه پیامبران با مستکبران

پیامبران الهی که برای هدایت انسان­ها برانگیخته شده­اند، در این مسیر با مانع­هایی روبه­رو بوده­اند. از بزرگ­ترین ِاین مانع­ها، به طاغوت­های زمان و مستکبران و ستم پیشه گان تاریخ می توان اشاره کرد. این گروه که دعوت پیامبران را مخالف هدف های استکباری و منافع مادی خود می­دیدند، از پذیرش آن سر باز می­زدند و با تکیه بر قدرت مادی خود، همواره دیگران را نیز از پذیرش این دعوت بازمی­داشتند.

نکته: «ثُمَّ بَعَثْنَا مِنْ بَعْدِهِمْ مُوسَی وَهَارُونَ إِلَی فِرْعَوْنَ وَمَلَئِهِ بِآیَاتِنَا فَاسْتَکْبَرُوا وَکَانُوا قَوْمًا مُجْرِمِینَ؛[1] پس بفرستادیم از پس ایشان موسی را و هارون را به فرعون و اشراف قومش. به حجت­های ما تکبر کردند و بودند گروهی گنهکاران».[2]

حکایت: «[وقتی موسی(ع) معجزه آورد] فرعون گفت: برهانی قوی و عظیم آوردی. این تو را از کجاست؟ گفت: این مرا خدای تعالی داده است. فرعون گفت: اکنون به چه آمده­ای و چه خواهی، پیغام داری؟ موسی(ع) گفت: آمده­ام تا تو را به خدای خوانم، تا بگروی بدان خدای که خدای همه عالم است، و ازین دعوی خدایی بازگردی و مؤمن شوی. چه تو که فرعونی، می­دانی که خدایِ ما و آنِ تو و آفریدگار و پروردگار تو و آنِ همه خلقان دیگر، اوست، و روزی­دهنده و میراننده و زنده کننده بندگان اوست، و تو که بنده ضعیفی، یقین می­دانی که آسمان و زمین و همه عالم [را] او آفریده است و تو نتوانی آفریدن و پشه را روزی دادن و روزی­رساننده خلقان یکی خدایست و تو سخت بیچاره­ای. اگر خواهد تو را بمیراند و اگر خواهد زندگانی دهد.

فرعون بزرگان و سرهنگان[3] را جمع کرد و با ایشان گفت حال خویش و آمدن موسی و آن حجت­ها را که ازو دیده بود... همه لشکر و بزرگان به هامان[4] نِگِرستند[5] تا وی چه گوید. هامان گفت: اینکه تو می­گویی خطاست، از پسِ خدایی به بندگی گردی[6]، چگونه خواهد بودن؟ چندین سال خدایی رانده، اکنون بنده گردی؟ و ما همه بنده کسی دیگر باید کردن؟ این ذلّ[7] را کجا بریم؟ همه کس بر تو بخندند ازین کارها، و امروز بدین جاه و حشمت[8] و مملکت و سپاه چه افتاده است که بلایِ این موسیِ گریخته، از خویش دفع نتوانی کردن؟ یا گرفتن و به زاری کشتن یا از ولایت خود بیرون کردن، یا به زندان بازداشتن، یا ما را بفرمای تا هلاکش کنیم، و اگر کسی او را یاری دهد با وی حرب کنیم».[9]

فرافکنی مستکبران در برابر ادلّه دین

مستکبران وقتی خود را از رویارویی و مقابله با معجزه­های پیامبران و حجت­های قوی و نیرومند دین ناتوان می­دیدند، به فرافکنی رو می­آوردند و با تهمت زدن به پیامبران درصدد گمراهی دیگران برمی­آمدند.

نکته: «...قَالَ مُوسَی أَتَقُولُونَ لِلْحَقِّ لَمَّا جَاءَکُمْ أَسِحْرٌ هَذَا وَ لایُفْلِحُ السَّاحِرُونَ؛[10] گفت موسی، می گُوِی[11] حق را چون آمد به شما که جادوی است این؟ و نه ظفر یابد جادوگران».

حکایت: »پس دیگر روز موسی با هارون(ع) می­آمدند پیاده، و دل بر آن نهاده که فرعون بِگَرَوَد و کارهای ما نیکو شود، و بنی­اسرائیل را به ما بازدهد. پس فرعون گفت: آمدی با برادر. موسی گفت بدان وعده باز آمدم که گفته بودی. فرعون گفت: برادر را به یاری آوردی؟ موسی گفت: برادرم نیز رسول است و با من در رسالت هنباز[12] است... فرعون گفت: او نیز جادوی آموخته است؟ [13]

موسی چون آن بشنید، دانست که حال دیگرگونه شده است، هامان او را تباه کرده است. موسی گفت: ما رسولان خداییم، تو را به خدای می­خوانیم تا بگروی و بنی اسرائیل به ما بازدهی، به درستی که بیاوردیم معجزه از خداوند تو. فرعون گفت: خدای جهان کیست؟ موسی گفت: آفریدگار آسمان و زمین. پس فرعون گفت آن کس ها را که گرد بر گرد او بودند که: می­نشنوید که چه می­گوید؟ گفتند: ما این همه[14] تو را شناسیم. موسی گفت: »رَبُّکُمْ وَ رَبُّ آبَائِکُمُ الاوَّلِینَ»[15] [یعنی خدای من پروردگار شما و پدران شماست]، چون فرعون درماند، گفت: این رسول که به شما فرستاده­اند، دیوانه است».[16]

ادعاهای دروغین مستکبران

مستکبران جهان و سردمداران کفر، همواره در طول تاریخ، داعیه ریاست بر کل جهان را داشته­اند؛ مستکبران دیروز با ترفند ادعای ربوبیّت و خدایی بر جهان و با استفاده از جهل مردم آن دوران، و مستکبران امروز با ادعای نمایندگی از ناحیه خدا یا پیامبران و با بهره گرفتن از جهل نوپدید مردم این دوره.

حکمت: «نبینی آن را که خصومت کرد با ابراهیم در خدایش، به آن که دادش خدای پادشاهی، چون گفت ابراهیم: خدای من آن است که زنده کند و بمیراند، گفت: من زنده کنم و بمیرانم، گفت ابراهیم: به درستی که خدای من بیارد آفتاب را از مشرق، تو بیار او را از مغرب، متحیّر ماند آن که کافر بود و خدا راه نمی نماید گروه ستم کاران را».[17]

نخستین مستکبر بزرگ تاریخ

سؤال و جواب: «زیدبن أسلم گفت: اول جبّاری که بود بر زمین، نمرود بن کنعان بود. مردمان از اقصای عالم می­آمدند و طعام می­بردند از نزدیک او. چون جماعتی به او بگذشتی، او گفتی: « مَن رَبُّکُم؟ خدای شما کیست؟» ایشان گفتند: «خدای ما تویی».[18]

حکایت: «خدای تعالی ابراهیم را بفرستاد به نمرود که به من ایمان آر تا مُلک به تو رها کنم. او گفت: »خدایی دیگر هست تو را که مرا به او دعوت می­کنی، و آن خدای کیست؟» گفت: »رَبّی الّذی یُحْیی و یُمیتُ؛ خدای من آن است که احیا و اماتت کند، مرده را زنده کند و زنده را بمیراند». گفت: « اَنَا اُحْیی و اُمیتُ؛ من نیز إحیا و إماتت کنم.» ابراهیم(ع) گفت: «چگونه کنی؟» کس فرستاد و دو شخص را حاضر کردند، یکی را بکشت و یکی را رها کرد و گفت: «این را اماتت کردم و آن را که بِنَکُشتم، زنده کردم».[19]

صبر و پایداری، اصلی­ترین راه مبارزه با استکبار

صبر و ایستادگی در برابر آزار و شکنجه طاغوت­ها و ستم کاران، تلخ است، ولی میوه آن که آزادی در دنیا و نجات در آخرت است، شیرین است.

حکایت: «[ساحران چون مغلوب گشتند،] مَلِک تعالی در ساعتْ دل­های ایشان را به ایمان گشاده گردانید و راه راستشان بنمود، در وقت به سجده افتادند و زاری می­کردند و می­گفتند: »آمنّا بربّ العالمین[20]» [به خدای جهانیان ایمان آوردیم]. فرعون چون آن بدید گفت: « سجده مرا می­کنند و می­ستایند و شکر می­کنند». جمله بانگ برآوردند که: «نی، نی، ما ثنای خدای موسی و هارون را می­گوییم و سجده می­کنیم که سجده کردن مرو را سزاست». فرعون گفت: « بگرویدید پیش از آنکه من شما را دستوری دادمی، وی خود مهتر شماست که شما را جادوی آموختست، اکنون من دست­ها و پایْ­هاتان بِبُرَم و همه را بر دار کنم». ایشان جواب دادند که: «هر چند تو بگویی و تهدید دهی ما برنگردیم، بدانچه بدیده­ایم، و ما را درست گشت، کان[21] حجّت قوی است».[22]

حکایت: «[فرعون وقتی مغلوب حجت­های موسی گشت] از خشم بفرمود تا قبطیان (قوم فرعون) مر بنی­اسرائیل را رنجانیدن گرفتند بیشتر از آنکه می­رنجانیدند، و خوارتر گرفتند، و بنی­اسرائیل به بلای ایشان درافتادند. و موسی هر روزی می­گفتی که مکنید و پند همی دادی و دعوت همی کرد تا هفت سال برآمد. بنی­اسرائیل بیامدند به نزدیک موسی و گفتند که «ما پنداشتیم که تو بیایی و ما را فرجی و راحتی بُوَد از آمدن تو. اکنون سخت­تر گشت کارهای ما. دعا کن یا حیلتی[23] تا ما را راحت آید». موسی گفت: « صبور باشید که حقّ تعالی دشمن شما را هلاک کند».[24]

فرجام بد مستکبران

مستکبران با آن همه قدرت و شکوه ظاهری، به یک باره و به ساعتی و لحظه­ای، کاخ هستی شان فرو می­ریزد و با فرجامی بد و ذلّت­بار، عمرشان به پایان می­رسد.

توصیه: «وَ اسْتَکْبَر هُوَ وَ جُنودُه فی الارضِ بِغَیرِ الحقِّ وَ ظَنُّوا أنّهم إلینَا لایُرجَعُونَ فأخذناه و جُنُودَهُ فَنَبَذناهُم فی الیَمِّ فانْظُر کیف کان عاقِبَهُ الظالمین؛[25] و گردنکشی و تکبر کردند او (فرعون) و لشکرهای او اندر زمین به ناحق، و گمان بردند که ایشان را سوی ما بازنگردانند. پس فراگرفتیم او را و لشکر او را، و درانداختیمشان در دریا، پس بنگر که چگونه بود سرانجام ستم کاران».[26]

توصیه: «علی بن ابراهیم ـ رحمه الله تعالی ـ گوید که هامان به فرموده فرعون چنان قصری بنا کرد که از نهایت بلندی و از باد تندی که در بالای آن قصر می­وزید، کسی نمی­توانست که در آنجا قرار گیرد و به فرعون گفت: بلندتر از این، بنایی مقدور کسی نیست. پس خدای تعالی چنان بادی برانگیخت که آن قصر را انداخته، به زمین هموار کرد».[27]

حکمت: «وَ تَمّتْ کَلِمَتُ رَبِّکَ الْحُسْنی عَلی بَنی إِسْرائیلَ بِما صَبَرُوا وَ دَمّرْنا ما کانَ یَصْنَعُ فِرْعَوْنُ وَ قَوْمُهُ وَ ما کانُوا یَعْرِشُونَ؛[28] و تمام شد سخن خدای تو به نیکوتر بر بنی­اسرائیل به آن صبر که کردند و هلاک کردیم آنچه می­کرد فرعون و گروه او و آنچه می­کردند[29] از بناها».[30]

[1]. ابوالفتوح رازی، تفسیر روض­الجِنان و روح­الجَنان، به کوشش: دکتر محمدجعفر یاحقی و دکتر محمد مهدی ناصح، مشهد، بنیاد پژوهش­های اسلامی (آستان قدس رضوی)، 1368، ج10، ص 176.

پی نوشت:

[2]. نک: یونس: 75.

[3]. سرهنگان: فرماندهان، سرداران.

[4]. هامان: وزیر فرعون.

[5]. نِگَرِستند: نگریستند.

[6]. به بندگی گردی: به بندگی روی آوری.

[7]. ذلّ: ذلّت و خواری.

[8]. حشمت: عظمت و بزرگی.

[9]. ابواسحاق ابراهیم بن منصور نیشابوری، قصص­الانبیاء (داستان­های پیغامبران)، به اهتمام: حبیب یغمائی، تهران، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1359، صص 172ـ 174.

[10]. نک: یونس: .

[11]. می­گُوِی: می­گویی.

[12]. هنباز: شریک.

[13]. تفسیر روض الجنان و روح الجنان، ج 10، ص 176.

[14]. ما این همه: همه ما.

[15]. نک: شعراء: 26.

[16]. قصص­الانبیاء، صص175ـ 178.

[17]. نک: بقره: ؛ تفسیر روض­الجنان، ج4، ص 1.

[18]. همان، ص3.

[19]. همان، ص4.

[20]. نک: اعراف: 121.

[21]. کان: که آن.

[22]. قصص­الانبیاء، صص184 و185.

[23]. حیلتی: چاره­ای، تدبیری.

[24]. قصص­الانبیاء، صص187 و 188.

[25]. نک: قصص: 39 و .

[26]. تفسیر روض­الجنان و روح­الجنان، ج 15، ص 128.

[27]. بهاء­الدین محمد بن شیخ علی لاهیجی، تفسیر شریف لاهیجی، به تصحیح: دکتر محمدابراهیم آیتی، تهران، مؤسسه مطبوعاتی علمی، 1340، ج 3، ص 475.

[28]. نک: اعراف: .

[29]. می کردند: می ساختند.

[30] . تفسیر روض الجنان و روح الجنان، ج 8 ، ص 344.

  • حسن صیادی

استکبار

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی