ولایت و بصیرت

ضرورت امامت و رهبرى (1)

چهارشنبه, ۱ دی ۱۳۹۵، ۰۲:۱۶ ب.ظ


امامت

امام على علیه السلام درباره ضرورت امامت و لزوم رهبرى در جامعه بشرى بر اساس ضرورت زندگى اجتماعى در بیانى شیوا و جمله ‏اى بلیغ و رسا فرموده است:« وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْ‏ءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر؛ بى ‏تردید و ناگزیر، براى مردم امیر و راهبرى لازم است. خواه نیکوکار و صالح و یا نابکار و فاجر، تا انسان مؤمن در پرتو حکومت امام صالح، به کار و کوشش بپردازد و شخص کافر در سایه حکومت‏ حاکمان جور بهره و لذت برده و کام بگیرد و خداوند اجل ها را طى حکومت ها به انجام مى ‏رساند. با حاکمیت رهبران است که مالیات فى‏ء گردآورى مى ‏شود و با دشمن کارزار و راه ها امن مى‏ گردد و حق ضعیف از قوى گرفته مى‏ شود تا اینکه انسان نیکوکار، آرام مى‏ گیرد و به طور کلى مردم از آسیب و گزند مردمان شرور و فاجر راحت مى ‏شوند و در امان مى‏ مانند». 1

این کلام امیرالمؤمنین علیه السلام در ردّ دعوى پوچ خوارج است که به نوعى به آنارشیسم گرویده و تحت عنوان دلفریب «لاحکم الالله»‏ مدعى آن بودند که نباید در میان بشر، امارت و فرمانروایى و حکومت ‏باشد و به طور کلى رهبرى و امامت را نفى مى ‏کردند و با این فکر خام، بین رهبرى حق و عدالت و حکومت جور و ستم، فرقى قائل نبودند و چنانکه تاریخ خاطر نشان مى ‏سازد این جماعت گرد هم آمدند و به تبادل نظر پرداختند و فساد جامعه آن روز را معلول حکومت‏ حاکمان وقت دانستند و توطئه ترور آنان را چیدند؛ هر چند که به دنبال این توطئه، فقط امیرالمؤمنین علیه السلام به شهادت رسید و بقیه جان سالم به در بردند.

به هر حال، امام على علیه السلام این فکر خام را بسیار سخیف دانسته و در جایى دیگر همین مضمون را با عبارتى کوتاه تر چنین بیان فرموده است: «أَمَّا الْإِمْرَةُ الْبَرَّةُ فَیَعْمَلُ فیها التَّقِیُّ، وَ أَمَّا الْإِمْرَةُ الْفَاجرَةُ فَیَتَمَتَّعُ فِیهَا الشَّقِیُّ؛ در امارت و حکمروایى حق و نیکو، انسان با تقوا به کار مى‏ پردازد و اما در حکومت و فرمانروایى فاسد و فاجر، شخص بدبخت و شرور، کامروا مى ‏شود».2

خلاصه مفاد این جمله و جمله نخستین، آن است که امامت و رهبرى و حکومت و زمامدارى در جامعه بشرى ضرورت دارد و اگر تشکیلات رهبرى حق و حکومت صالح راه نیفتند و طرح آن پیاده نشود، بدون شک حکومتى ناصالح و فاسد روى کار خواهد آمد و زمام رهبرى و مدیریت جامعه را به دست‏ خواهد گرفت؛ چنانکه خود خوارج در طول تاریخ چه در زمان امام على علیه السلام و یا در قرون متأخر کاملا تشکیلاتى عمل کرده و تحت پوشش نوعى رهبرى و زعامت قرار گرفتند. آنان در آغاز در اطراف ذوالثدیه در نهروان گرد آمدند و تحت پوشش رهبرى او، بر امام برحق شوریدند و آشفتگى‏ هایى را به وجود آوردند و در اعصار بعد هم افرادى به عنوان رهبران این جریان، پیش افتادند و رخدادهاى تلخى را در جهان اسلام موجب گشتند. حکومت و رهبرى آنان مصداقى بارز از مصادیق رهبرى‏ هاى فاسد و حکومت هاى ناصالح است.

امامت و رهبرى و حکومت و زمامدارى در جامعه بشرى ضرورت دارد و اگر تشکیلات رهبرى حق و حکومت صالح راه نیفتند و طرح آن پیاده نشود، بدون شک حکومتى ناصالح و فاسد روى کار خواهد آمد و زمام رهبرى و مدیریت جامعه را به دست‏ خواهد گرفت؛ چنانکه خود خوارج در طول تاریخ چه در زمان امام على علیه السلام و یا در قرون متأخر کاملا تشکیلاتى عمل کرده و تحت پوشش نوعى رهبرى و زعامت قرار گرفتند

ضرورت حکومت و لزوم وجود تشکیلات در نظام اجتماعى بشرى آن اندازه واضح است که فیلسوف پرآوازه یونان ارسطو مى‏ گوید: «انسانى که بتواند بدون نظامات اجتماعى و حکومت زندگى کند یا حیوان است یا خدا» 3؛ یعنى حکومت و زعامت‏ براى انسان - که موجودى اجتماعى است - امرى حتمى و ضرورى است و فقط خداوند متعال است که از این اصل مستثنى مى‏ باشد و نیز حیوانات که جامعه ندارند و در صورت اجتماع در میان آنها، تنها قانون جنگل حکمفرماست و بدون حکومت و رهبرى مى ‏زیند.

وصایت ملاک امامت

امام على علیه السلام در بیانى دیگر نبود یک حکومت توانمند و وجود خود محورى ‏ها و منیت ‏هاى فردى را از موجبات تباهى انسان برشمرده و سرانجام به اصلى ‏ترین عامل هلاکت و شقاوت بشر اشاره فرموده است:« کَأَنَّ کُلَّ امْرِئٍ مِنْهُمْ إِمَامُ نَفْسِهِ قَدْ أَخَذَ مِنْهَا فِیمَا یَرَى بِعُرًى ثِقَاتٍ وَ أَسْبَابٍ مُحْکَمَاتٍ؛ گویا هر شخصى از ایشان، (در آن اجتماع گسیخته و هرج و مرج) رهبر و پیشواى خویشتن است و به زعم خود به رشته ناگسستنى و وسایل محکم چنگ زده است».4

در تفکرات نوین و در قرون اخیر عده ‏اى که درباره نظامات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، مطالعاتى انجام داده ‏اند، شدیداً به یک بعد نگرى گرفتار آمدند و حکومت و دولت را از یک زاویه، مورد مداقه قرار داده ‏اند، از این رو منحرف شدند و به سرنوشتنى همچون سرنوشت‏ خوارج در عالم اسلام دچار گشته‏اند. کارل مارکس مى‏گوید: «دولت اساساً آلت ‏سرمایه ‏دار یا ارکان کاپیتالیست و ابزار کشمکش طبقاتى است و نیرویى است که بوسیله آن، طبقات تحت استثمار در زنجیر انقیاد و بندگى گرفتار آمده‏اند».5

این کلام مارکس از چند نظر قابل نقد و بررسى است:

اولاً کمونیست ها با وجود چنین تعریفى خود صاحب حکومت و دولتى گشته ‏اند. آنان دولت و حکومت ‏خود را چگونه باید تعریف کنند و با وجود تحولات عظیم و بنیادینى که در اردوى سوسیالیزم و مارکسیسم و کمونیسم در عصر ما بوجود آمده است، باید به این نتیجه رسید که حکومت مارکسیست ها از نوع رهبرى ‏هاى ضلالت‏ پیشه‏ اى است که در تاریخ همواره فاجعه آفریده و موجبات کندى سیر کاروان بشرى را به سرحد کمال ممکن فراهم آورده و مى‏ آورد.

ثانیاً اگر قضاوت و داورى مارکس مطلق و درباره همه نوع حکومت ها باشد، حکومت آنان نیز از همین قماش خواهد بود. اگر مطلق نباشد، چگونه از مورد خاصى نتیجه عام و کلى مى ‏توان گرفت؟!

ثالثاً در سنجش کلام ها به این نتیجه مى ‏رسیم که مردان خدا مانند امام على علیه السلام که با دیدى واقعى ‏تر به مسائل مى ‏نگرند، ضمن طرح ضرورت حکومت، به بیان نوع صالح و فاسد آن مى ‏پردازند که به حقیقت و عینیت مسائل نزدیک تر است، لیکن کلام دیگران شعارگونه و از محتوا تهی است و با واقعیات حیات انسانى تا حد زیادى انطباق ندارد.

در تفکرات نوین و در قرون اخیر عده ‏اى که درباره نظامات سیاسى، اجتماعى و اقتصادى، مطالعاتى انجام داده ‏اند، شدیداً به یک بعد نگرى گرفتار آمدند و حکومت و دولت را از یک زاویه، مورد مداقه قرار داده ‏اند، از این رو منحرف شدند و به سرنوشتنى همچون سرنوشت‏ خوارج در عالم اسلام دچار گشته‏اند

امامت و رهبرى حق

چنانکه خاطرنشان شد، امامت و زعامت و رهبرى در جامعه بشرى، امرى ضرورى است و بدون رهبرى و حاکمیت، نمى ‏توان زندگى اجتماعى داشت. منتها اگر رهبرى و امامت‏ حق و صالح در جامعه تحقق نیابد، خواه ناخواه، رشته امور و زمام حکومت را اشخاص ناصالح و نابکار به دست‏ خواهند گرفت و رهبرى ناحق و پیشوایى جور و ستم را ایجاد خواهند کرد. امیرالمؤمنین على علیه السلام در ستایش رهبرى رسول اکرم صلی الله علیه و آله و زعامت شایسته پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله چنین فرمود: «فِی کَلَامٍ لَهُ وَ وَلِیَهُمْ وَالٍ فَأَقَامَ وَ اسْتَقَامَ حَتَّی ضَرَبَ الدِّینُ بِجِرَانِه؛ رسول گرامى اسلام با سیاست دینى و برنامه شریعت، به ولایت و حکومت و فرمانروایى پرداخت تا آیین اسلام را برقرار ساخت و نظام اسلامى را توانمند نمود». 6

امام على علیه السلام پیامبر را رهبرى توانمند و والى و حاکمى صاحب سیاست و برنامه، معرفى مى‏ فرماید که توانسته نظامى را بر پایه آن سیاست و برنامه به وجود بیاورد. در خطبه‏اى در مقام اندرز به یاران و اصحاب خویش و یادى نیکو از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین فرمود:«فَهُوَ اِمامُ مَنِ اتّقى وَ بَصیرَةُ مَنِ اهتَدى؛ او - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله - رهبر و پیشواى متقیان و پرواپیشگان و چشم بیناى هدایت ‏شدگان و ره ‏یافتگان است».7

امامت و رهبری

امیرالمؤمنین علیه السلام در خطبه ‏اى دیگر به صلاحیت‏ خویش در امر رهبرى پرداخته و چنین فرمود:«أَیُّهَا اَلنَّاسُ اَلْمُجْتَمِعَةُ أَبْدَانُهُمْ اَلْمُخْتَلِفَةُ أَهْوَاؤُهُمْ کَلاَمُکُمْ یُوهِی اَلصُّمَّ اَلصِّلاَبَ وَ فِعْلُکُمْ یُطْمِعُ فِیکُمُ اَلْأَعْدَاءَ تَقُولُونَ ...؛اى مردمى که تن ها و بدن هایتان گرد هم است، ولیکن خواستار و تمایلاتتان، پراکنده! سخن شما سنگ سفت و سخت را مى ‏ترکاند، ولى عملتان دشمن را به طمع وامى دارد، در مجالس و نشست ها چنین و چنان مى ‏گویید، اما هر وقت صحبت کارزار و نبرد به میان مى ‏آید، به فکر راه فرار مى ‏افتید. آن کس که شما را به سوى خود خواند، کارش سامان نیابد و آن که با شما سر و کار داشته باشد، هرگز نیاساید. عذرهاى ناموجه و دلیل‏ هاى سست و واهى مى‏ آورید و از من انتظار مهلت طولانى دارید؛ همچون بدهکارانى که موعد وامشان سر رسد و بدون عذر موجه باز مهلت مى‏ طلبند. هرگز آدمى که خوار زبون است، از ظلم و ستم جلوگیرى نکند و حق جز با تلاش و کوشش درک نشود. شما از کدام خانه جز خانه خود دفاع خواهید کرد؟ و همراه کدامین پیشوا و امام جز من به نبرد و پیکار، برخواهید خاست؟ به خدا سوگند فریب خورده واقعى کسى است که فریب شما را بخورد و هر که با کمک شما به پیروزى و موفقیت ‏برسد، به کم بهره‏ ترین سهم دست‏ یافته است و هر که با شما به تیراندازى بپردازد، با تیر و کمان شکسته‏ اى تیر انداخته است. به خدا سوگند! حال من با شما چنین است که سخن هایتان را راست نمى‏ بینم و به نصرت و کمک شما دل نبسته‏ ام و با شما دشمنى را نمى ‏توانم تهدید بکنم . شما را چه شده؟ درد شما چیست؟ درمان و طبابت ‏شما چگونه است؟ دشمنانتان هم مردمانى همانند شمایند. چقدر سخن غیر عالمانه مى ‏گویید و چرا این همه غفلت و بى‏ پروایى و چرا این اندازه طمع به ناحق دارید؟».8

امام علی علیه السلام، با دلى دردمند و با کلماتى سوزان، تازیانه ملامت را بر جان هاى مردمانى مى ‏نوازد که از امامت و رهبرى او بهره لازم نمى ‏برند. در عوض از اصحاب معاویه یاد مى‏ کند، آنکه رهبرى فاسد و تبهکار است لیکن یارانش از او شنوایى کامل دارند و سرانجام خاطرنشان مى ‏سازد که بشریتى که بایستى تحت ‏یک رهبرى قرار گیرد و جامعه ‏اى که باید در اطاعت امام عادل باشد، چرا از فرمان او سرپیچى مى ‏کند و مجال سلطه براى رهبران فاسد و ناحق را فراهم مى ‏سازد؟

امام على علیه السلام پیامبر را رهبرى توانمند و والى و حاکمى صاحب سیاست و برنامه، معرفى مى‏ فرماید که توانسته نظامى را بر پایه آن سیاست و برنامه به وجود بیاورد. در خطبه‏اى در مقام اندرز به یاران و اصحاب خویش و یادى نیکو از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله چنین فرمود:«فَهُوَ اِمامُ مَنِ اتّقى وَ بَصیرَةُ مَنِ اهتَدى؛ او - پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله - رهبر و پیشواى متقیان و پرواپیشگان و چشم بیناى هدایت ‏شدگان و ره ‏یافتگان است.»

حضرت در خطابه دیگر در همین زمینه فرمود: « وَإنِ اجْتَمَعَ النَّاسُ عَلَى إمَام طَعَنْتُمْ ...؛ خدا را سپاسگزارم و زبان به شکوه و گله نگشایم که مرا گرفتار شما ساخته است، اى جماعت پراکنده ‏اى که هرگاه فرمان دهم، اطاعت نمى‏ کنید و اگر بخوانمتان، پاسخ نمى ‏دهید و هر زمان فرصت پیدا کنید و به خود واگذاشته شوید، در باطل فرو روید و اگر جنگ شود، مى ‏ترسید و ضعف نشان مى‏ دهید و هرگاه به درگیرى نیاز افتد، پس مى ‏گرایید . دشمنانتان بى ‏پدر باد! از نصرت و جهاد در راه حق چه انتظار دارید؟

آیا آیینى که شما را گرد هم آورد و غیرتى که شما را برانگیزاند، ندارید؟! آیا جاى شگفت نیست که معاویه آن همه اراذل و اوباش خشن را بى ‏آنکه عطا و مستمرى به ایشان بدهد، فرا مى ‏خواند، همگى اجابت کرده و تبعیتش مى‏ کنند، لیکن من شما را که وارثان اسلامید و جانشینان اصحاب رسول الله هستید و به شما کمک مالى مى ‏کنم و بخشى از بیت‏ المال را به شما عطا مى ‏کنم، باز از اطراف من مى‏ پراکنید و به اختلاف مى ‏پردازید؟ درباره امر خوشایندى سخن نمى‏ گویم که همه‏ تان راضى باشید و راجع به امر ناخوشایند هم اتفاق نظر ندارید، در این لحظه دوست داشتنى ‏ترین چیز براى من مرگ است. قرآن را براى شما درس دادم و حجت ها را بر شما تمام کردم و هر منکر و بدى را براى شما شناساندم و چیزهاى ناگوار و تلخ را در ذائقه شما شیرین و گوارا ساختم. اى کاش نابینا مى ‏دید و شخص خواب‏ آلود بیدار مى ‏شد! چقدر جاهل و نادانند مردمى که رهبرشان معاویه است و تربیت‏ دهنده و ادب کننده ‏شان فرزند آن زناکار معروف مى‏ باشد».9

 

زهرا رضاییان - بخش نهج البلاغه تبیان


پی نوشت ها:

1. نهج‏البلاغه، خ 40.

 2. همان.

3. نورى، یحیى، جاهلیت و اسلام، ص 656 .

4. نهج‏البلاغه، خ 88 .

5. ارسنجانى، حسن، حاکمیت دولت ها، ص 63 .

6. نهج‏البلاغه، ح 467.

7. همان، خ 116.

8. همان، خ 29.

9. همان، خ 180.

  • حسن صیادی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی