تقدیم به: پژوهشگران قرآنی که در راه تحقق کلام الهی درتلاشند تابه پیام قرآن وسیری رسـول مکرم (ص) وائمه (ع) جامه عمل بپوشانند
طرح تحقیق:
این تحقیق کتاب خانه ای فیش برداری و تنظیم شده است.
و کل مسائل برداشت شده از آیات بصورت جدولی آورده ام
طرح تحقیق:
بیبصیرتی و ناآگاهی، ریزش و انحراف را در پی دارد. در همین جنگ جمل «ربیعبن خثیم» به مولا عرض کرد: یا امیرالمؤمنین! ما دربارۀ این جنگ شک داریم؟ میترسیم این جنگ مشروع نباشد! حضرت فرمود: چرا؟ او گفت: چون ما داریم با اهل قبله میجنگیم! با مردمی میجنگیم که چون ما شهادتین میگویند و نماز میخوانند. از طرفی هم «ربیع» خود را شیعه میدانست و نمیخواست صریحاً از امام علی7 کنارهگیری کند، لذا گفت: یا امیرالمؤمنین!
انسانها از لحاظ ذات و سرشت یکسانند و عوامل ترقی و انحراف از مسیر حق در همۀ آنها وجود دارد. این امر با بازخوانی و دقت در برهههای تاریخی روشن میشود و برای جامعۀ انسانی عبرت آموز است. برخی از بیانات قرآن کریم و نهج البلاغه سرگذشت خواصی است که با وجود روشن بودن حق، از مسیر شایسته خود منحرف شدند. توجه دادن خواص در هر جامعهای به رفتاری که آنها در پیش گرفتهاند مانع از شکلگیری
نشانه ها یی که نباید از آن غافل شد
و اما برای اهل بصیرت نشانه هایی است که نباید از آن غافل بود. قران در سوره ق آیه 22 می گوید: « به او گفته می شود: این همان چیزی است که تو از آن غافل بودی، پس ما امروز پرده غفلت را کنار زدیم و دیدگانت امروز تیزبین و نافذ شده است.» یعنی تیزبینی و هوشیاری به بصیرت انسان کمک می کند و واقعیت ها را با حقایق هستی می سنجد و بین هست و باید ارتباط منطقی برقرار می کند.
تاریخ تمدن های بزرگ بشری سرشار از سرگذشت های زشت و زیبا و خوب و بدی است از پادشاهان و انسانهای گذشته که هر کدام با تفکری در عالم هستی زیسته اند و ادامه حیات را برای نسل بعدی خویش به ارمغان آورده اند. تاریخ این دستاورد عظیم بشری، بعد از گذشت قرن های متمادی هنوز درس عبرتی برای بشریت فتنه جو و فتنه خیز نشده است. آن ها که با زیرکی فتنه های فتنه گران را شناخته اند و ازپس آن برآمده اند چه بسا سعادت اخروی و حتی دنیوی را نصیب خود کرده اند. اما شناخت همین فتنه ها کار آسان و راحتی نیست و نیاز به کوشش و نگرش عمیقی نسبت به حوادث زمانه دارند.
امام على علیه السلام درباره ضرورت امامت و لزوم رهبرى در جامعه بشرى بر اساس ضرورت زندگى اجتماعى در بیانى شیوا و جمله اى بلیغ و رسا فرموده است:« وَ إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِرُ وَ یُبَلِّغُ اللَّهُ فِیهَا الْأَجَلَ وَ یُجْمَعُ بِهِ الْفَیْءُ وَ یُقَاتَلُ بِهِ الْعَدُوُّ وَ تَأْمَنُ بِهِ السُّبُلُ وَ یُؤْخَذُ بِهِ لِلضَّعِیفِ مِنَ الْقَوِیِّ حَتَّى یَسْتَرِیحَ بَرٌّ وَ یُسْتَرَاحَ مِنْ فَاجِر؛ بى تردید و ناگزیر، براى مردم امیر و راهبرى لازم است. خواه نیکوکار و صالح و یا نابکار و فاجر، تا انسان مؤمن در پرتو حکومت امام صالح، به کار و کوشش بپردازد و شخص کافر در سایه حکومت حاکمان جور بهره و لذت برده و کام بگیرد و خداوند اجل ها را طى حکومت ها به انجام مى رساند. با حاکمیت رهبران است که مالیات فىء گردآورى مى شود و با دشمن کارزار و راه ها امن مى گردد و حق ضعیف از قوى گرفته مى شود تا اینکه انسان نیکوکار، آرام مى گیرد و به طور کلى مردم از آسیب و گزند مردمان شرور و فاجر راحت مى شوند و در امان مى مانند».
چرا کسی که علم فقه آموخته است، باید حقّ ولایت داشته باشد؟
پاسخ:
شرح پرسش:
دو نفر درس میخوانند و در رشته خودشان عالم میشوند؛ یعنی مثلاً یکی در ریاضیات و دیگری در علوم فقهی. چه دلیلی دارد آن فردی که در علوم دینی عالم شد به ما حق ولایت داشته باشد؟
انسان ها در یک جامعه همانند مهره ها ودانه های یک تسبیح اندکه اتحاد و اجتماع انها به وجود نخ آن تسبیح است و نیز ارزش داشتن آن نیز به وجود آن نخ است، اگرآن نخ پاره شودنه اجتماع واتحادی برایشان خواهد بود و نه ارزش و قیمتی خواهند داشت. آری رهبر در یک جامعه چنین نقش حیاتی و اساسی دارد بر این اساس امام علی علیه السلام درنهج البلاغه مکررلزوم یک حکومت مقتدر را تصریح کرده است. ایشان درخطبه 146 می فرمایند: «و مکان القیم بالامرمکان النظام من الخرزیجمعه ویضمه فاذاانقطع النظام تفرق و ذهب ثم لم یجتمه بحذافیره ابدا» جایگاه رهبری یک نظام به منزله رشته ای است که مهره هاراجمع ونظام می بخشد و با گسسته شدن رشته تمامی مهره ها پراکنده می شوند و چه بساکه دیگر کنار هم جمع و متحد نشوند.
مشروعیت ولایت فقیه در نظام سیاسی اسلام(1)
در مورد تعریف مشروعیت، نظرهای متفاوتی وجود دارد من جمله نظامهای غربی نیز به تعریف مشروعیت پرداختهاند که به نظر میرسد تعریف آنها ناقص است و به عبارتی دیگر تعریف آنها از مشروعیت بیشتر به مقبولیت نزدیک است اما عدهای معتقدند مشروعیتی که در فلسفه سیاست مطرح میشود مفهومی اصطلاحی دارد که نباید آن را با معنای لغوی این واژه و واژههای همخانوادهاش اشتباه گرفت به عبارت دیگر «مشروعیت» را با «مشرع»، «متشرعه» و «متشرعین» که از «شرع» به معنای دین گرفته شده همسان گرفت .
بنابراین، معنای این واژه در مباحث سیاسی تقریباً مرادف قانونی بودن است . هنگامی که پذیرفتیم حکومت ضرورت دارد و اساسش به این است که دستوری از مقامی صادر شود و دیگران به آن عمل کنند، قوام حکومت به شخص یا گروهی است که «حاکم»اند و همینطور به انسانهایی است که میبایست دستورات شخص یا حاکم را بپذیرند و بدان عمل کنند .
آیا مردم از هر دستوری باید اطاعت کنند؟ آیا هر شخص یا گروهی حق دارد و میتواند دستور بدهد؟
در طول تاریخ کسانی بودهاند که با زور بر مردم تسلط یافته و بر آنان حکمفرمایی کردهاند، ولی شایستگی فرمانروایی را نداشتهاند، در مقابل گاهی فرد یا افراد شایستهای بودند که مردم میبایست از آنان اطاعت کنند .
با توجه به نکته فوق میتوان گفت منظور از «مشروعیت» این است که کسی حق حاکمیت و در دست گرفتن قدرت و حکومت را داشته باشد، و مردم وظیفه خواهند داشت از آن حاکم اطاعت کنند.
پس میتوان گفت: مشروعیت یعنی حقانیت (حق حاکمیت بر مردم داشتن)(1)
اما در مقابل عدهای دیگر معتقدند از لحاظ لغوی واژه «مشروعیت» مصدر جعلی از ریشه
(ش ر ع) است که امروز در متون سیاسی رایج معادل واژه فرهنگی (Legitimacy) است. این واژه از ریشه لاتینی Lex یا Leg به معنای قانون(Low) گرفته شده و با واژههایی نظیر (Legal) به معنای قانونی و Legislation) به معنای قانون یا تقنین و Legitimate به معنای مشروع هم خانواده است .(2)
از لحاظ اصطلاحی، هر چند که از سوی محققان علوم سیاسی تعاریف گوناگونی برای واژه «مشروعیت» ارائه شده است، اما همه آنها به نوعی توجیه عقلی اطاعت مردم از زمامداران و اعمال قدرت زمامداران بر مردم باز میگردد. شکی نیست که همه نظامهای سیاسی تمایل دارند مردم از اوامر حکومت آنها اطاعت نموده و با کمترین چون و چرا تصمیمات دولت را معتبر بدانند.
هر چه پشتیبانی اکثریت مردم از رهبران و سردمداران نظامهای سیاسی کشورها بیشتر باشد، عمر آن نظامها بیشتر و نیاز آنها برای به کارگیری جبر و فشار جهت اجرای تصمیمات کمتر میگردد.
چنین فرمانبری داوطلبانه و پذیرش آگاهانه مردم از تصمیمات قدرت سیاسی حاکم را در اصطلاح سیاسی «مشروعیت» و یا بر حق بودن و یا حقانیت مینامند .
«مشروعیت» آن قدرت پنهانی و ذهنی است که در جامعه و کشورها وجود دارد و مردم را بدون فشار و زور وادار به اطاعت میکند.(3)
با مثالی میتوان این تعریف را روشن ساخت . برای کسانی که معتقدند قدرت سیاسی باید سلطنتی باشد، قدرت هنگامی مشروع یا بر حق است که سلطنت در دست اعقاب اصیل سلسله حاکم باشد. آنانی که بر حق بودن را تنها در آرای عمومی میبینند، نظام سیاسی و زمامدارانش آنگاه مشروع هستند که با آرای مردم در جریان یک انتخابات آزاد تعیین شده باشد .
مشروعیت یک نظام سیاسی همان ارزشمندی آن است، به این معنی که آن نظام مبین اراده عمومی است. چنین نظام سیاسی واجد حق حکمرانی سیاسی است و توقع دارد که مردم از قوانین و مقرراتش اطاعت کنند. مشروعیت متضمن توان نظام سیاسی در ایجاد و حفظ این اعتقاد است که نهادهای سیاسی موجود مناسبترین نهادها برای جامعه هستند . همه دولتها، قطع نظر از ایدئولوژی، خواهان آنند که دست کم بخشی از جمعیت، قدرتشان را مشروع تلقی کنند. بنابراین طلب مشروعیت تنها خاصه دولتهای لیبرال و دموکراتیک نیست. (4)
بنابر این مشروعیت یک امر نسبی(مشکک) بوده و دارای مراتب است؛ یعنی به میزانی که شهروندان اطاعت رضایتمندانه ای از یک حکومت می کنن، آن نظام مشروعیت بیشتری پیدا می کند.
به همین خاطر در عالم سیاست مقولهای به نام «مشروعیتیابی» (Legitimation ) به فرایندی اطلاق میشود که طی آن یک حکومت هر چه بیشتر پایگاه مشروعیت خود را میگستراند .
اما ما بر این تعریف انتقادی داریم که در ذیل بدان اشاره خواهیم کرد .
به نظر میرسد که این تعریف از مشروعیت که همان ارزشمندی نظام است به تعریف مقبولیت نزدیک تر است تا به مشروعیت. و سوالی که اینجا مطرح میشود این است که شاید این تعریف برای غربیها تعریف صحیح و درستی باشد. چرا که اساساً آنها سیاست را از دیانت جدا میدانند و لذا اصلاً هیچ ارتباطی بین دین و حکومت و خدا نمیبینند و اگر چنین تعریفی از مشروعیت بکنند بعید نیست اما افرادی که معتقد هستند که دیانت ما عین سیاست ماست و یا لااقل این که سیاست ما در دیانت ماست؛ نمیتوانند چنین تعریفی را قبول کنند برای این که ما در دین اسلام و همچنین عقلاً معتقد به این هستیم که حاکمیت مطلق از آن خداست برای این که ما آفریده او هستیم و کسی غیر از خداوند حق حاکمیت بر منِ فرد و انسان را ندارد و عقل نیز این را قبول میکند و لکن بعد میبینیم که خداوند این حق حاکمیت خود را تفویض کرده مثل حضرت داود و تعدادی دیگر از ائمه اطهار (علیهم السلام) که اینها بر روی زمین حکومت میکنند و همچنین این حق حاکمیت را به پیامبر خاتم یعنی حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) میدهد که بر مردم حکومت کند و بعد از پیامبر نیز چون باز ملت نیاز به رهبر و حکومت داشتند خداوند به پیامبر دستور داد که حضرت علی علیه السلام را به عنوان حاکم خداوند بر روی زمین انتخاب کند و حضرت نیز چنین کردند. هر چند که اینجا مسلمانان دو فرقه شدند و نظریههای مختلفی مطرح میشود.
تا این که دوازدهمین امام معصوم ما غایب میشوند و عصر غیبت شروع میشود اینجا است که میبینیم با توجه به آیات و روایات و بحثهای استدلالی ائمه از طرف خداوند فقهای واجد الشرایط را حاکم بر مردم قرار دادهاند و همانطوری که امام صادق (علیه السلام) میفرماید: (فأنّی قَد جَعَلتُهُ عَلَیکُم حاکماً).
پس نتیجه این که میبینیم اصلاً در مشروعیت حاکمان مردم هیچ نقشی ندارند و ملاک مشروعیت یک نظام و حکومت نیز خواست مردم نیست .
حاکمیت مطلق از آن خداوند متعال است و این اوست که افرادی را برای مردم به عنوان حاکم انتخاب میکنم و نصب میکند و این نصب خداوند نیز به دو طریق انجام میگیرد.
افرادی را به طور مستقیم و با نام به عنوان حاکم قرار میدهد مثل حضرت محمد (صلی الله علیه و آله) و حضرت علی (علیه السلام) و سایر ائمه که به این نصب خاص میگویند.
اما افرادی را با داشتن شرایط خاصی به عنوان حاکم انتخاب میکند که به این نصب عام میگویند ما میبینیم که علی علیه السلام 25 سال خانهنشین شدهاند . آیا باید بگوئیم که حضرت علی (علیهالسلام) مشروعیت برای تشکیل حکومت نداشتند در حالی که میبینیم این طور نیست بلکه حضرت علی (علیه السلام) مشروعیت داشتند چون این مشروعیت را خداوند داده بود و ربطی به مردم نداشت بلکه ایشان مقبولیت نداشتند و زمانی هم که مقبولیت پیدا کردند اقدام به تشکیل حکومت کردند .
در مورد ولایت فقیه بحث این چنین است که مشروعیت ولی فقیه الهی است و انتخاب و انتصاب آن در اختیارات مردم نیست و از طریق نصب عام، حق حاکمیت پیدا کرده است.
پس در نهایت میتوان در تعریف مشروعیت از دیدگاه یک مذهبی به نام مذهب شیعه چنین گفت مشروعیت یعنی داشتن حق حاکمیت بر مردم از جانب خداوند (حقانیت) و یا این که داشتن حق قانونی از جانب خداوند(قانونیت). نتیجه این که مشروعیت ولی فقیه یعنی این که حقانیت و قانونیت ولی فقیه از جانب خداوند برای تشکیل حکومت و حاکم شدن، که در این مشروعیت مردم هیچ محلی از اعراب ندادند.
نقش مردم فعلیت بخشیدن و یا این که عینیت بخشیدن به این مشروعیت الهی است . پس پیامبران و ائمه ولی فقیه این مشروعیت و این حاکمیت را دارند اما فقط زمانی اینها عینیت پیدا میکند که مردم بخواهند به مشروعیت اینها عینیت و فعلیت ببخشند.
ما در اسلام و قرآن دو نوع حکومت داریم. حکومت بر حق (خدا) و حکومت طاغوت فلذا حکومتی که مشروعیت الهی نداشته باشد یعنی از جانب خدا برای تشکیل حکومت اجازه نداشته باشد و تشکیل حکومت بدهد حکومت طاغوت است و هر چند که این فرد عالیترین و آگاهترین فرد روی زمین باشد لکن حکومتی مشروع است از دیدگاه اسلام که مشروعیت الهی داشته باشد.
ادامه دارد...
پینوشتها:
1- ولایت فقیه، آیة الله مصباح یزدی، ص 10.
2- مبانی مشروعیت و مقبولیت در نظام ولایت فقیه، مصطفی کواکبیان، ص 9 .
3- مبانی مشروعیت و مقبولیت در نظام ولایت فقیه، مصطفی کواکبیان، ص 11 .
4- وینسنت، اندرو، نظریههای دولت، ترجمه دکتر بشریه، ص 67 .
مقام معظم رهبری در تعریف ولایت فقیه می نویسند: «ولایت فقیه به معناى حاکمیّت مجتهد جامعالشرایط در عصر غیبت است و شعبهاى است از ولایت ائمهى اطهار (علیهم السلام) که همان ولایت رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم) مىباشد.»[1] بنابر این تعریف، ولایت فقیه از جنس حاکمیت است حاکمیتی که آن را مجتهدی جامع الشرایط بر عهده دارد.